معنی دل بزوئن - جستجوی لغت در جدول جو
دل بزوئن
دل زدگی
ادامه...
دل زدگی
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ددک بزوئن
جویدن، جهیدن پرنده
ادامه...
جویدن، جهیدن پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
تیل بزوئن
گل زدن به تن و خاک به سر ریختن، نوعی نفرین
ادامه...
گل زدن به تن و خاک به سر ریختن، نوعی نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
جر بزوئن
فریاد زدن، فریاد زدن از روی درد
ادامه...
فریاد زدن، فریاد زدن از روی درد
فرهنگ گویش مازندرانی
خال بزوئن
با سرشاخه ی درخت مرز بین مراتع را مشخص کردن، بریدن شاخ و
ادامه...
با سرشاخه ی درخت مرز بین مراتع را مشخص کردن، بریدن شاخ و
فرهنگ گویش مازندرانی
دار بزوئن
نوعی مجازات، دار زدن، آویزان کردن
ادامه...
نوعی مجازات، دار زدن، آویزان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خز بزوئن
لغزیدن، سرخوردن
ادامه...
لغزیدن، سرخوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
در بموئن
درآمدن، سر از خاک بیرون زدن، به پشتیبانی از کسی برخاستن
ادامه...
درآمدن، سر از خاک بیرون زدن، به پشتیبانی از کسی برخاستن
فرهنگ گویش مازندرانی
دمی بزوئن
نفس نفس زدن، دمیدن
ادامه...
نفس نفس زدن، دمیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تلا بزوئن
انداختن تیلا به شاخه و کشیدن آن
ادامه...
انداختن تیلا به شاخه و کشیدن آن
فرهنگ گویش مازندرانی
دمک بزوئن
به هن و هن افتادن، نفس نفس زدن
ادامه...
به هن و هن افتادن، نفس نفس زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دم هزوئن
دم زدن، حرف زدن
ادامه...
دم زدن، حرف زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رگ بزوئن
شیر آمدن از پستان به طور ناگهانی، جهیدن رگ پستان در اثر
ادامه...
شیر آمدن از پستان به طور ناگهانی، جهیدن رگ پستان در اثر
فرهنگ گویش مازندرانی
رغ بزوئن
رغن بزوئن
ادامه...
رغن بزوئن
فرهنگ گویش مازندرانی
رخ بزوئن
جوانه زدن، ریدن، ریده مالی کردن
ادامه...
جوانه زدن، ریدن، ریده مالی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دوش بزوئن
جهت پاسخ منفی شانه ها را بالا انداختن
ادامه...
جهت پاسخ منفی شانه ها را بالا انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
ته بزوئن
ته بزوئن، تازدن، لازدن
ادامه...
ته بزوئن، تازدن، لازدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تلم بزوئن
تلمبه زدن، تبدیل ماست به دوغ و کره
ادامه...
تلمبه زدن، تبدیل ماست به دوغ و کره
فرهنگ گویش مازندرانی
بل بزوئن
پا بیل کردن، با بیل شخم عمیق نمودن، شعله زدن، لهیب آتش
ادامه...
پا بیل کردن، با بیل شخم عمیق نمودن، شعله زدن، لهیب آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
بال بزوئن
مرحله ای در نمدبافی که با سعد دست بر آن ضربه زنند، به پرواز
ادامه...
مرحله ای در نمدبافی که با سعد دست بر آن ضربه زنند، به پرواز
فرهنگ گویش مازندرانی
پل بزوئن
گوسفندان را در محوطه ای محصو گرد آوردن
ادامه...
گوسفندان را در محوطه ای محصو گرد آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دال بزوئن
بخیه زدن، کوک زدن
ادامه...
بخیه زدن، کوک زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
در بزوئن
رویش گیاه، جوشش آب، در زدن
ادامه...
رویش گیاه، جوشش آب، در زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دک بزوئن
بخیه زدن کوک زدن
ادامه...
بخیه زدن کوک زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ادخل بزوئن
حدس زدن، ورانداز کردن، تخمین زدن بی حساب و بی قاعده
ادامه...
حدس زدن، ورانداز کردن، تخمین زدن بی حساب و بی قاعده
فرهنگ گویش مازندرانی
اسل بزوئن
پهلو به پهلو شدن و معلق زدن حیواناتی چون خوک در باتلاق و
ادامه...
پهلو به پهلو شدن و معلق زدن حیواناتی چون خوک در باتلاق و
فرهنگ گویش مازندرانی
بن بزوئن
شکسته بندی کردن، تا نهایت فرو بردن
ادامه...
شکسته بندی کردن، تا نهایت فرو بردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تم بزوئن
بوی بد غذا، بوی غذای مانده، فاسد شده
ادامه...
بوی بد غذا، بوی غذای مانده، فاسد شده
فرهنگ گویش مازندرانی
بس بزوئن
شکسته بندی کردن، بند زدن
ادامه...
شکسته بندی کردن، بند زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تا بزوئن
تا کردن، لازدن، بند انداختن صورت
ادامه...
تا کردن، لازدن، بند انداختن صورت
فرهنگ گویش مازندرانی
تف بزوئن
تیغ زدن، برش دادن
ادامه...
تیغ زدن، برش دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
تغ بزوئن
جوانه زدن، برآمدن آفتاب
ادامه...
جوانه زدن، برآمدن آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
تب بزوئن
چیزی را از دست دیگری قاپیدن
ادامه...
چیزی را از دست دیگری قاپیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تش بزوئن
آتش زدن، آتش انداختن در چیزی
ادامه...
آتش زدن، آتش انداختن در چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
دور بزوئن
چرخیدن، دور زدن
ادامه...
چرخیدن، دور زدن
فرهنگ گویش مازندرانی